• تاریخ انتشار : 1395/06/29 - 08:23
  • بازدید : 1542
  • تعداد بازدید : 56
  • زمان مطالعه : 3 دقیقه
مطلب ارسالي از سفير زندگي؛خانم راحيل عباسي

٨ روز انتظار

من و محمد در دانشگاه باهم آشنا شديم و پس از مدت كوتاهى با هم ازدواج كرديم...

من و محمد در دانشگاه باهم آشنا شديم و پس از مدت كوتاهى با هم ازدواج كرديم...
محمد بعنوان مهندس ناظر كارخانه اى مشغول به كار بود؛
حدود يك سال از حضورش در كارخانه ميگذشت و محمد نسبت به گذشته لاغرتر شده بود
و تنها دليل محمد فعاليت زياد بود...
محمد دچار تنگى نفس ميشد و اغلب سرفه ميكرد...
با خواهش من به پزشك مراجعه كرديم و پزشك اين حالت محمد را امفيزم تشخيص داد و دليل اين بيمارى استنشاق گازهاى موجود در فضاى كارخانه بود و همچنين استعمال سيگار آن را تشديد كرده بود...
پس از دو ماه درمان،بيمارى او روز به روز تشديد ميشد و محمد ديگر راضى نبود بسترى شود...
او گفت تنها درمانم را از خدا و امام رضا ميخواهم...
با وجود ضعف هاى محمد به مشهد و زيارت امام رضا رفتيم و به مدت يك هفته كه در آنجا بوديم محمد كمتر زمانى به استراحت ميپرداخت و ميگفت ميخواهم با خداى خود تنها باشم...
 از آن روزها سه ماه ميگذشت و با انجام شيمى درمانى هرروز محمد رنجورتر ميشد ديگر اميدمان را از دست داده بوديم و محمد ميگفت من سلامتى ام را از امام رضا خواستم ولى جوابم را نداد و حتى بدتر شده ام،خدا نميخواهد من خوب شوم
و من آرامش ميكردم و ميگفتم هيچ كار خدا بى حكمت نيست و هر اتفاقى در زمان خودش اتفاق مى افتد اما محمد ميگفت خدا مرا از ياد برده...
با اين سخنانش و همچنين سلامتى اى كه به جاى بهبود هر روز رو به وخامت ميرفت دلم به لرزه مى افتاد و گاهى با خودم فكر ميكردم شايد واقعا خدا مارا فراموش كرده اما بازهم ايمان داشتم.
تولد محمدم رسيده بود و آن سال با سال هاى ديگر متفاوت بود...
پدرش بعنوان هديه تولد،براى من و محمد بليط سفر به مشهد تهيه كرده بود اما محمد بازهم همان سخنان هميشگى را ميزد و ميگفت امام رضا مرا شفا نداد و حتى بدتر شده ام به چه اميدى بروم زيارت وقتى سلامتى در كار نيست
و ما از اين سخنان مأيوس كننده اش،ناراحت ميشديم و با محمد زجر ميكشيديم.
دوره شيمى درمانى به پايان رسيد و دوره هاى پرتو درمانى اغاز شد...
درمانى بى ثمر و ويرانگر...
محمد من جلوى چشمانمان به استقبال مرگ ميرفت و ما جز دعا كردن و توسل به خدا و ائمه نميتوانستيم كمكى بكنيم
در طول دوره درمان پزشك تاكيد كرده بود كه بايد هرچه سريعتر پيوند ريه انجام شود در غير اينصورت اميدى به زنده بودن محمد نيست...
و نام محمد در ليست انتظار قرار داشت...
يك هفته به همان شكل سپرى شد، ٧ روزى كه براى من و محمد ٧ سال گذشت...
صبح روز هشتم با ما تماس گرفتند و گفتند
فردى در مشهد بعلت ايست قلبى دچار مرگ مغزى شده و اعضاى بدنش براى پيوند،اهدا شده و شما هرچه زودتر به بيمارستان بياييد
از خوشحالى نميدانستم چه كنم
بالاخره خدا كمك كرد؛
اما لحظه اى اتفاقات را مرور كردم
توسل محمد به امام رضا و نااميدى اش از ايشان...
اهدا كننده از مشهد...
٨ روز انتظار...
اين ها اتفاقى ساده نبود
مطمئن بودم كه معجزه اى بود از طرف خداوند وگرنه ما كجا و مشهد كجا
 پس از بهبودى كامل به زيارت امام رضا رفتيم و محمد تنها سلامتى اش را معجزه اى از طرف امام خوبى ها ميدانست....

  • گروه خبری : دفتر يادبود,خاطرات
  • کد خبر : 36296
کلید واژه
×

اطلاعات "Enter"فشار دادن

تنظیمات قالب