• تاریخ انتشار : 1402/03/14 - 09:23
  • بازدید : 66
  • تعداد بازدید : 66
  • زمان مطالعه : 1 دقیقه

دلنوشته‌ایی برای دخترم هما

هما جان، مامان دلم برای لحظه لحظه ۲۱ سال و ۷ ماه و ۵ روزی که مهمون خونمون بودی، بوت کردم، بغلت کردم و حظ کردم و لذتت رو بردم ...

هما جان، مامان دلم برای لحظه لحظه ۲۱ سال و ۷ ماه و ۵ روزی که مهمون خونمون بودی، بوت کردم، بغلت کردم و حظ کردم و لذتت رو بردم شاکر خدا هستم.

دختر کوچولوم همیشه میگفتم خواهر و برادرت برن تو همدم تنهاییم و‌ عصای پیریم هستی ولی اونا رفتند و الان که تنهام تو نیستی.

تو همیشه میگفتی من پیش شما می‌مونم و ازدواج نمی‌کنم مامان جون خیلی تنهام و بدقولی کردی و تنهام گذاشتی اینقدر دلم برای شوخی‌هات، بوی تنت، مامان گفتن‌هات و لوس بازی‌هات تنگ شده که حد نداره.

همیشه بند عینکم خراب بود تو باهاش بازی میکردی، بازوهام کبود بود و تو شوخی میکردی و…

تاساعت‌ها دلم می‌خواد ازت بگم و‌ اشک بریزم همونقدر که در نبودنت بهت افتخار می‌کنم که جان انسان‌های زیادی رو نجات دادی در بودنت هم به کارات و اعمالت 

به بنری که تو دبیرستان برای شاگرد ممتاز منطقه شدنت با معدل ۱۹/۷۵ به غرور خاصی که بین دخترا شاخص بودی…

تو همیشه برام افتخار بودی

چهارمین سالگرد زندگی بخشیدنت مبارکمون باشه مامان

  • گروه خبری : دفتر يادبود
  • کد خبر : 128514
کلید واژه
×

اطلاعات "Enter"فشار دادن

تنظیمات قالب