نیما فروغی
بابا
آن زمان که همگی با هم سر کلاس یکصدا میگفتیم...
آن زمان که همگی با هم سر کلاس یکصدا میگفتیم
«بابا آب داد»
«بابا نان داد»
در میان همهمه و صدای بچهها در این فکر بودم که بابا چندیست که دیگر نان به دستش نیست، چندیست که بابایم از این دنیا رخت بسته،
شاید اکنون نباشد که نانآور خانه باشد اما بابای جانآفرینم با بخشش جانی دوباره قهرمان زندگی آدمها بوده است.
پس با خودم تکرار کردم:
«بابا عشق داد»
«بابا زندگی داد»
«بابا جانش را هدیه داد»