بیدار شو! زمین سپیدپوش را ببین
یقین دارم باز هم در دل شهر کودکى بدنیا آمده و نوید زندگى را به همراه آورده...
بیدار شو! زمین سپیدپوش را ببین
زمین سپید، آسمان آرام
یقین دارم باز هم در دل شهر کودکى بدنیا آمده و نوید زندگى را به همراه آورده
درست مثل روزى که برف میبارید و پس از ٩ ماه انتظار، قرص ماهم در آغوشم آرام گرفته بود
برفى که به یمن قدومت، با خود آوردى را به خاطر دارم
آرام بود و از همیشه زیباتر؛
همه میخندیدند که این چه حرفى است میزنى
اما من به برکت وجودت ایمان داشتم
دختر ننه سرما!
آدم برفىاى که برایت ساختهام آب شد
اما نیامدى...
این برفها دستان کوچک تو را کم دارند
اصلا زندگیام تو را کم دارد
دلتنگم اما غمگین نه!
مگر مىتوان ناراحت بود از تویى که حتى رفتنت هم آرامش را به دیگران هدیه داد؟
قرص ماهم رفت و خورشید زندگى را در جان و تن هم سن و سالانش روشن کرد.
وقت رفتنش هم برف میبارید و قلبم آرام گرفت از برکتى که به زندگى خانوادههای دیگر بخشید.