• تاریخ انتشار : 1395/07/08 - 10:03
  • بازدید : 1947
  • تعداد بازدید : 51
  • زمان مطالعه : 27 دقیقه
در اين قسمت مي خوانيم:

صحبت هاي دكتر افشين يدالهي و كيانوش عياري در مورد اهداي عضو

بگذارید قضاوت نکنیم و مساله اهدای عضو را در گفتگو با دکتر افشین یداللهی ، متخصص اعصاب وروان و ترانه سرا و کیانوش عیاری، فیلمساز، بررسی کنیم. یداللهی و عیاری هر دو تجربه ای در پرداخت به این موضوع دارند؛ دکتر یداللهی به عنوان کارشناس و ترانه سرای مستند آبی آسمانی و عیاری با فیلم بودن یا نبودن.

   سخت است تکه ای از وجود عزیزت را به دیگری هدیه کنی؛ سخت است تصور کنی بعد از مرگش بدن او را تکه تکه کنند و هر تکه از وجودش را به دیگران اهدا کنند و سخت است امضا زدن پای برگه ای که سندی می شود تا  با  دست خودت، نفس های عزیزت را ببری. اما این تفکر ها فقط یک روی سکه است؛  روی دیگر آن، اهدای زندگی  است. بگذارید قضاوت نکنیم و مساله اهدای عضو را در گفتگو با دکتر افشین یداللهی ، متخصص اعصاب وروان و ترانه سرا و کیانوش عیاری، فیلمساز، بررسی کنیم. یداللهی و عیاری هر دو تجربه ای در پرداخت به این موضوع دارند؛ دکتر یداللهی به عنوان کارشناس و ترانه سرای مستند آبی آسمانی و عیاری با فیلم بودن یا نبودن.

......................................................................................

 

16 سال پيش- سال 72- زماني كه شايد اغلب فيلم‌ها، خط داستاني مشخصي را دنبال مي‌كردند؛ «بودن يا نبودن» يك اتفاق بود. پا فراتر گذاشتن از يك خط مستقيم و پرداختن به موضوعي خاص؛ يعني «اهداي عضو». از تولد اين ايده شروع كنيم...

عياري: خبر نخستين پيوند قلب توسط دكتر ماندگار، جرقه ايده فيلم «بودن يا نبودن» بود. نام گيرنده قلب- جوان اهل شبستر- مجيد بالغ‌تين بود. بعد از خواندن خبر برايم قطعي شد كه درباره پيوند اعضا فيلمي خواهم ساخت. اما جنبه علمي ماجرا برايم مطرح نبود؛ چون مي‌دانستم 19 سال پيش پرفسور بارنارد در ژوهانسبورگ پيوند قلبي انجام داده بود كه گيرنده آن هم حدود 15 سال زندگي كرد. حس كردم ساخت فيلمي با اين مضمون، موتور محركي براي ورود به يك وادي جديد است. به دنبال اين ايده با بيمارستان شريعتي- محل انجام پيوند قلب مرتبط- و با دكتر ماندگار آشنا شدم و كار ساخت فيلم شروع شد... هر چند در طول كار با وقفه‌هايي روبه‌رو شديم.

*و اگر اشتباه نكنم حدود دو سال پيش مستند «آبي آسماني» براي نخستين بار در رسانه‌اي فراگير- يعني تلويزيون- به موضوع اهداي عضو پرداخت؛ كاري كه شما به عنوان كارشناس و ترانه‌سرا، همراه گروه بوديد. ترانه كار نقاط قوت زيادي دارد؛ اما شايد زيباترين حسي كه از شنيدن ترانه منتقل مي‌شود، «تعادلي» است كه شما بين اهداكننده و گيرنده عضو برقرار كرده‌ايد... در اين‌باره بگوييد...

دكتر يداللهي: مساله پيوند عضو از يك سو مي‌تواند موضوعي تلخ و از نگاهي ديگر، موضوعي شيريني باشد. پرداختن به اين دو نگاه در كنار هم بايد به شكلي اتفاق مي‌افتاد كه نه منجر به ضجه و التماس از سوي فرد گيرنده و نه زمينه‌اي براي منت گذاشتن فرد اهداكننده شود. علاوه بر اينكه اهداي عضو «فرصتي» براي اهداكننده فراهم مي‌كند تا هم به زندگي فرد ديگري تداوم بخشد و هم به زندگي خودش-‌ حتي پس از مرگ- مفهوم ببخشد. از طرفي همه ما در اعتقادات و باورهايمان از نوعدوستي صحبت مي‌كنيم؛ كه البته اين ادعا بايد در عمل ثابت شود. بيان همه اين نكات برايم مهم بود. معتقدم اگر قرار است ترانه به مساله اهداي عضو بپردازد، بايد در اين‌باره منطقي صحبت كند؛ نه اينكه با برانگيختن حس «دلسوزي» كسي را به اهداي عضو مجبور كند. همه اينها زمينه‌اي براي شكل گرفتن خطوط اصلي ترانه آبي آسماني در ذهن من بود.

آقاي عياري! درباره يك وقفه صحبت كرديد؛ چرا وقفه؟ حس كرديد به حد كافي درگير ماجرا نشده‌ايد و همين ادامه كار را دشوار كرد؟

عياري: نه، مجلس مساله پيوند اعضا را غيرقانوني و به نحوي حرام اعلام كرد. پرونده فيلم همچنان در ذهن من باز بود؛ ضمن اينكه اين سوال برايم مطرح بود كه مساله اهداي خون چه خواهد شد؟ مسائل شرعي‌اي كه براي ممنوعيت پيوند اعضا عنوان شده بود، مي‌توانست درباره اهداي خون هم صادق باشد. به اين ترتيب در مرحله شكل‌گيري ايده، طرح توليد فيلم متوقف شد تا دو سال بعد... زماني كه مساله اهداي عضو قانوني اعلام شد؛ كه البته ارتباط ما با دكتر ماندگار و گروه او در اين مدت قطع نشد... شايد اتفاق ناخواسته اما خوبي بود. در اين فاصله بيشتر درگير ماجرا شدم...

*شايد به دليل ديدن نمونه‌هاي واقعي طي اين دو سال.

عياري: نه؛ دكتر ماندگار و گروه او دفتري داشتند كه اسم نيازمندان به دريافت قلب در آن ثبت شده بود. اين نشان مي‌داد قضيه جدي‌تر از آني است كه تصور مي‌كنيم. شايد كمي بي‌رحمانه؛ اما ذهنم را اين سوال درگير كرده بود كه براي پاسخ به نياز اين افراد چه بايد كرد؟ در انتظار مرگ‌هاي مغزي نشست و شايد كمي بي‌رحمانه‌تر؛ از خبر مرگ‌‌هاي مغزي خوشحال شد؟ طبيعي بود كه نه... اين سوال را از دكتر ماندگار هم پرسيدم؛ چون شايد او بيش از هر فرد ديگري درگير ماجرا بود. براي او مثالي زدم؛ اينكه من در دوره جواني به بازي شطرنج خيلي علاقه داشتم اما براي بازي به دنبال رقيب نبودم؛ تنهايي بازي مي‌كردم. زماني كه با مهره‌هاي سياه بازي مي‌كردم، حس خاصي داشتم. اين حس، حس خاص من به مهره‌هاي مشكي بود. دوست داشتم آنها برنده باشند و تمام توانم را براي تحقق اين خواسته صرف مي‌كردم. از دكتر ماندگار سوال كردم كه حس شما نسبت به مهره‌هاي نيازمند چيست؟ دكتر ماندگار توضيح داد؛ ما از شنيدن خبر افرادي كه دچار مرگ مغزي شده‌اندبه هيچ وجه خوشحال نمي‌شويم؛ اما فوت هر بيمار منتظر دريافت عضو هم غمگينمان مي‌كند. شايد بايد به قضيه اين‌طور نگاه كرد كه ما در انتظار مرگ مغزي افراد ننشسته‌ايم؛ اما خوشحال مي‌شويم ببينيم خانواده‌هايي هستند كه بعد از مرگ مغزي عزيزانشان اعضاي آنها را اهدا مي‌كنند.

دكتر يداللهي: درواقع اين‌طور به قضيه نگاه كنيم كه از «تغيير نگرش مردم» به مساله اهداي عضو بايد خوشحال شد؟

*ريشه اين نگاه اصلا كجاست؟ فكر كنم بايد منشأ آن را پيدا كرد تا بتوان تغييرش داد.

دكتر يداللهي: اگر اسم مجموع اعتقادات فرهنگي، مذهبي، ايراني و... را «اعتقادات انساني» بگذاريم، ريشه نگاه به مسائل همين جاست؛ همين اعتقادات انساني. احتمالا همه ما در اعتقادات انساني جايي براي قضيه اهداي عضو باز كرده‌ايم؛ يا اگر نه بايد باز كنيم و به دنبال آن به اين مساله فكر كنيم كه زماني كه ما ديگر در اين دنيا نيستيم، عده‌اي هستند كه به اعضاي ما نياز دارند. نيازمندند تا به زندگي‌شان ادامه دهند. حالا اگر از نظر مذهبي مانعي براي اين اهداي عضو وجود ندارد چرا بايد با اين قضيه مخالفت كنيم.

عياري: شايد اين امتناع از اهدا، از فقدان شناخت ناشي مي‌شود. مثلا پدر يا مادر يا همسري كه مي‌بينيد فرزند يا همسرش با دستگاهي كه به او متصل است، نفس مي‌كشد و قفسه سينه‌اش هنوز بالا و پايين مي‌رود، نمي‌پذيرد؛ يعني نمي‌تواند قبول كند كه عزيزش دچار مرگ مغزي شده و ديگر به زندگي بازنمي‌گردد. دليل اين هم «عدم آگاهي» است؛ اينكه اين تنفس كاذب است. شايد اصلا لازم باشد تا عزيزان بيمار شاهد اين صحنه- يعني نفس كشيدن او با دستگاه و حيات ظاهري عزيز مرگ مغزي‌شده‌شان- نباشند تا بتوانند تصميم‌گيري كنند. چون كاملا طبيعي است كه ديدن اين صحنه تصميم‌گيري را دشوار مي‌كند.

دكتر يداللهي: شايد هم ترس؛ گاهي ترس بر منطق ما غلبه مي‌كند.

*اين ترس منطقي نيست؟!

دكتر يداللهي: تصور ما از اهداي عضو، يعني تجسم بعضي افراد از مساله اهداي عضو؛ اينكه بايد زير تيغ جراحي بروند و به اصطلاح بدنشان تكه و پاره شود، باعث ترس از اهدا مي‌شود. تجسم اين صحنه ناخوشايند است و همين مانع از اهدا مي‌شود. اين ترس بايد ريشه‌يابي و برطرف شود.

گاهي اما ترس در كار نيست. اعتقادات و تعريف ما از مرگ و زندگي، دوستي، كمك به همنوع و... اعتقادات و تعاريفي سطحي است. شايد اين موضوع نقطه شروعي براي مطرح كردن يك پرسش- حتي پيش از قرار گرفتن در آن موقعيت خاص- باشد. اينكه با اهداي عضو خود يا عزيزانمان چه برخوردي خواهيم داشت؟ پاسخ ما به اين مساله، خودسنجي و خودشناسي از خودمان است تا بازنگري دوباره‌اي در اعتقاداتمان؛ اعتقاداتي مثل عشق، ايثار، دوستي، كمك به همنوع و... .

عياري: بحث ترس و تجسمي كه دكتر به آن اشاره كرد، حس انساني‌اي است كه در هر كسي وجود دارد.

اين حس هم مختص ديدگاه شرقي يا ايراني ما نيست. تصور جراحت ديدن بدن خودمان يا عزيزانمان سخت است. در باورهاي ما ترجيح بر اين است كه جسم عزيزانمان سالم به خاك سپرده شود؛ چون شايد باور داريم كه هنوز عزيز از دست رفته ما، بخشي از وجود ماست. اما تصور مي‌كنم به جاي اين تصور و تصوير بايد اين را به تدريج جايگزين كنيم كه اگر عزيز ما از دست رفت، قلب او مي‌تواند در سينه فرد ديگري بتپد؛ حتي هرازگاهي با ديدن آن فرد مي‌توانيم ياد عزيزمان را زنده كنيم. اين حس، حس خوشايندي است كه مي‌تواند به هر حس ناخوشايند ديگري غلبه كند. مثال زنده آن، مجيد بالغ‌تين است كه حالا قلب عزيز از دسته رفته خانواده‌اي، 16 سال است كه در سينه او مي‌تپد...

-شايد بهتر باشد بگوييم اگر عوامل بازدارنده براي تصميم‌گيري منطقي مثل همين تجسم و ترس از اهدا برطرف شود، آن وقت اتفاقي كه بايد، مي‌افتد؛ همان بحث تصميم‌گيري آزادانه و رسيدن به يك نتيجه منطقي.

دكتر يداللهي: گاهي كسي از مسائلي مثل خون، جراحت و... مي‌ترسد. حالا وقتي درباره اهداي عضو بحث مي‌شود، اين فرد تجسم مي‌كند كه براي اهدا بايد جسم من يا عزيز از دست رفته من شكافته شود. با اين تصور، اين فرد همين جا متوقف مي‌شود و اصلا نمي‌تواند به مساله فكر كند. اگر براي او توضيح بدهيم- حالا با ساخت فيلم، مستند، صحبت كردن در رسانه‌ها و...- كه دقيقا در پيوند اعضا چه اتفاقي مي‌افتد، ترس او برطرف مي‌شود. حالا او مي‌تواند از اينجا به بعد، «واقع‌بينانه» به موضوع نگاه كند. در واقع بعد از پشت سر گذاشتن اين ترس و اضطراب بيمارگونه، تصميم‌گيري شكل ديگري به خود مي‌گيرد. تجسم ما مي‌تواند شكل ديگري هم داشته باشد؛ اينكه آيا هيچ وقت جسم عزيز از دست رفته‌مان را يك هفته بعد از خاكسپاري تصور كرده‌ايم و اين كه براي جسم او چه اتفاقي افتاده است؟

عياري: دكتر به نكته خوبي اشاره كرد... تجسم جسم خودمان يا عزيز از دست رفته‌مان بعد از خاكسپاري و مقايسه آن با اعضاي اهدا شده او كه هنوز در اين دنياست، مثلا قلب او كه در سينه فرد ديگري مي‌تپد و به او زندگي بخشيده است. اين تجسم‌ها و تصويرها و حتي همان ترسي كه دكتر به آن اشاره كرد، بايد اصلاح شود تا به نتيجه‌‌اي كه بايد، برسيم. اينها شايد تجربه‌هاي انحصاري هر كدام از ماست كه تا درگير آن نشويم، دركش نمي‌كنيم. مگر اينكه تلاش كنيم تا خودمان را در آن موقعيت قرار دهيم. بگذاريد با يك مثال بيشتر توضيح بدهم.

دو سال پيش، يكي از افرادي كه پاي چوبه دار از خون برادرش گذشته بود و قاتل او را بخشيده بود، با ما براي گرفتن رضايت از اولياي دم، همكاري مي‌كرد. اين خانم تلاش مي‌كرد تا حسش از اين بخشش را به ديگران منتقل كند... اين همان تجربه خاص و فردي‌اي است كه هر كدام از ما وقتي به ديگران منتقل كنيم، اثربخش است؛ حتي اگر در موقعيت واقعي نباشيم و با تجسم واقعيت به نتايج درست رسيده و آن را به ديگران انتقال دهيم.

اسم اهداي عضو را بگذاريم «ايثار». شايد به اين شكل همه ما به اين قضيه حساس‌تر شويم...

دكتر يداللهي: اين كار، ايثار هم محسوب نمي‌شود؛ البته به نظر من. به اين دليل كه ما بعد از مرگ‌ خود يا عزيزانمان، ديگر نيازي به اعضاي بدنمان نداريم. در واقع وقتي عضو يا اعضايي را اهدا مي‌كنيم كه ديگر كاربردي برايمان ندارند؛ اين ايثار نيست.

ديدمان را كمي بازتر كنيم؛ اين كار (اهداي عضو) شايد به سود ما هم باشد چون تا زماني كه افرادي كه اعضايمان را به آنها اهدا كرده‌ايم، زنده هستند، حضور و ياد ما در اين جهان باقي است. كسي كه به هيچ ترتيبي به مساله اهداي عضو راضي نمي‌شود، به نظر شما از لحاظ انساني به چه مرحله‌اي از مراحل رشد و تكامل انساني رسيده است؟ البته نه اينكه اگر كسي رضايت به اهداي عضو خود يا عزيز دچار مرگ مغزي‌اش مي‌دهد، ديگر انسان كاملي است؛ نه، مساله اين است كه فردي كه به اهداي عضو رضايت مي‌دهد، با نگاه بازتر، عميق‌تر و منطقي‌تري به مسائل نگاه مي‌كند و به تكامل فكري بيشتري رسيده است.

-كمي بي‌رحمانه قضاوت نمي‌كنيم؟!

دكتر يداللهي: اصلا كسي يا رفتاري را قضاوت نمي‌كنيم اما يا ما در اين شرايط قرار گرفته‌ايم- يعني عزيزي در شرايط مرگ مغزي داشته‌ايم- يا ممكن است در اين شرايط قرار بگيريم. تصور كنيم از فردي كه يكي از عزيزانش دچار مرگ مغزي شده، با درخواست و حتي گاهي التماس بخواهيم يكي از اعضاي بدن عزيز دچار مرگ مغزي‌اش را به بيمار ما بدهد اما او موافقت نمي‌كند تا اينكه بيمار دچار مرگ مغزي او از دنيا مي‌رود و با تمام اعضاي بدن به خاك سپرده مي‌شود. حالا چند وقت بعد- شايد حتي به كوتاهي چند روز- همسر، فرزند، پدر يا مادر ما كه نيازمند اهداي عضو بوده هم از دنيا مي‌رود. به نظر شما، نگاه منطقي به مساله اهداي عضو بي‌رحمانه است؟ خانواده فردي كه عزيزشان دچار مرگ مغزي شده بود و عضوي از اعضاي او را هم اهدا نكردند، چه حسي دارند؟ جز اينكه علاوه بر عزيز خودشان، يك نفر ديگر هم از دنيا رفت... .

عياري: اما شايد همين افراد در مقابل دريافت مبلغي رضايت دهند.

در مورد اين مساله- يعني دريافت مبلغ و اهداي عضو- كه البته ديگر اسمش را نمي‌شود «اهدا» گذاشت، صحبت دارم؛ اما قبل از آن شايد افرادي كه از اهداي عضو عزيزشان امتناع مي‌كنند، افراد عاطفي‌اي باشند و براي همين به هيچ ترتيبي نمي‌توانند با قضيه كنار بيايند.

دكتر يداللهي: اغلب ما در بيشتر موارد نگاه مثبتي به مسائل عاطفي و احساسي داريم چون ريشه در حس ما دارند. اما احساسات و عواطف هميشه حس‌هاي مثبتي نيستند و گاهي كاذبند. اين حس‌هاي ما گاهي مانع از «عميق‌تر» انديشيدن به موضوعات مي‌شوند. مثلا عميق‌تر فكر نمي‌كنيم كه با اهدا نكردن عضو يا اعضاي عزيزمان، فرد ديگري نجات پيدا مي‌كند.

اگر پاسخ ما به مساله اهداي عضو خود يا عزيزانمان- چه در واقعيت و چه هنگام تجسم و تصور قرار گرفتن در اين موقعيت- «منفي» است، بايد باورهايمان را بازنگري كنيم. اعتقادات ما شايد اعتقادات عميقي نبوده و كليشه‌اي باشند. در اين شرايط خاص بايد از اعتقاداتمان كمك بگيريم، كه خب اگر عميق و محكم نباشند، نمي‌توانند به كمكمان بيايند؛ مثل افرادي كه حتي با طي شدن دوره سوگ- حدود همان 40 روز- هنوز نمي‌توانند با مرگ عزيزشان كنار بيايند. اعتقادات ما بايد همين‌جا به ما كمك كنند. به همين دليل هم اشاره كردم با قرار گرفتن در اين موقعيت‌ها يا فكر كردن به آنها و پاسخ دادن به پرسش‌هايي كه در ذهنمان نقش مي‌بندند، مي‌توانيم خودمان را محك بزنيم. شايد حتي همين دشوار بودن شرايط و پشت سر گذاشتن آنها، نتايج مثبتي را به دنبال داشته باشد.

عياري: دقيقا دوباره به همان بحثي كه در ابتداي گفت‌وگو به آن اشاره كردم، برمي‌گردم. امتناع از اهداي عضو نشان از فقدان شناخت است... تصميم‌گيري در اين لحظه‌ها دشوار است اما زماني فردي مي‌تواند به درستي تصميم بگيرد كه اولا موانع تفكر صحيح از پيش پايش برداشته شود- مثل همان ترسي كه دكتر به آن اشاره كرد- و در ثاني به شناخت رسيده باشد.

*به نظرم منظور شما، منظور هر دوي شما اين است كه مساله اهداي عضو و پذيرش آن، نسبت مستقيمي با ديدگاه فرد دارد... .

عياري: دقيقا؛ باور و شناخت او از مسائل كه ريشه در اعتقادات او دارد.

دكتر يداللهي: در واقع اهداي عضو فرصتي است براي ادامه حيات عزيز از دست رفته ما به شكلي ديگر؛ حتي اگر كاملا خودخواهانه به قضيه نگاه كنيم. با اهداي عضو عزيزمان اجازه مي‌دهيم از او يادگارهايي در اين دنيا، حتي در كالبد شخصي ديگر داشته باشيم.

بگذاريد با يك مثال قضيه را بيشتر توضيح بدهم. زماني كه بعد از هفت سال درس خواندن و تلاش از رشته پزشكي فارغ‌التحصيل شدم، سختي فضاي كار براي پزشك‌ها شروع شده بود. فكر مي‌كردم شايد بهتر بود به جاي اين همه تلاش، در زمينه ديگري كه استعدادي هم در آن داشتم كار مي‌كردم تا اينكه در همين شرايط يكي از بستگانم را از مرگ حتمي نجات دادم.

 آنجا بود كه حس كردم اگر هفت سال درس و تحصيل من فقط باعث زندگي دوباره همين يك نفر شده باشد، من رضايت دارم و بابت اين سال‌ها از هيچ‌كس طلبي ندارم و بي‌حسابم. حالا اينجا هم همين قضيه مطرح است؛ يعني اگر مرگ‌ ما باعث حيات چند نفر خواهد شد، اين فرصت را نبايد از دست بدهيم. در مقابل هم نبايد از كسي طلبي داشته باشيم.

*آقاي عياري! اشاره كرديد بعضي در قبال دريافت مبلغي، به اين امر رضايت مي‌دهند، چرا بعضي از خانواده‌ها اين به قول دكتر فرصت را به نكبت تبديل مي‌كنند؟ كجاي فرهنگ و باورهايمان اشتباه بوده كه حاضريم عضو يا اعضاي بدن عزيز از دست رفته‌مان را معامله كنيم.

عياري: با اين اتفاق در زمان ساختن بودن يا نبودن از نزديك روبه‌رو شدم. من نمي‌دانستم بايد با خانواده اهداكننده چطور برخورد كنم تا واقعيت ماجرا را در فيلم به تصوير بكشم. اين شرايط را براي من فراهم كردند؛ يعني پيش خانواده‌اي رفتم كه دختر 18 ساله‌شان دچار مرگ مغزي شده بود. به نظرم يكي از سخت‌ترين مراحل پيوند اعضا، صحبت كردن با خانواده‌اي است كه عزيزشان دچار مرگ مغزي شده است.

من با پدر دختر صحبت كردم تا اينكه بالاخره ساعت سه صبح به اين توافق رسيديم كه آنها در قبال دريافت يك ميليون و 500هزار تومان، اعضاي دخترشان را اهدا كنند. اگرچه صحبت‌هاي پدر دختر به نظر خيلي صادقانه نبود اما مي‌گفت در شهر آنها رسم بر اين است كه تا چهلم عزاداري كنند و او به اين پول براي برگزاري مراسم نياز دارد.

در آن لحظه من اصلا به اين بخش نكبت قضيه- يعني فروش و نه اهداي عضو آن دختر- فكر نمي‌كردم؛ فقط سعي داشتم تا به نتيجه برسم كه طي يك معامله اين اتفاق انجام شد... حس خوبي نيست؛ اما برمي‌گردم به سوال شما.

مساله خريد و فروش عضو خيلي دور از ذهن نيست. وقتي اين افراد، افرادي را مي‌بينند كه كليه‌شان را در قبال دريافت چند ميليون مي‌فروشند، به همين دليل زماني كه عزيزشان دچار مرگ مغزي مي‌شود، آنها هم معامله مي‌كنند.

دكتر يداللهي: ضمن اينكه هرچند ما از نظر قانوني، شرعي و عرفي وظيفه‌اي در قبال اين افراد نداريم و مي‌توانيم اعضاي بدن خود يا عزيز دچار مرگ مغزي‌مان را اهدا نكنيم اما تكليف انسانيت و تعريف ما از ثواب، گناه و انسان‌دوستي چه مي‌شود؟ ما با اهدا نكردن اعضاي بدن خود يا عزيزمان بعد از مرگ مغزي يا طلب مبلغي براي اهدا كه نه «معامله» اعضاي بدنمان، شانس زنده ماندن را از همنوع خود مي‌گيريم.

شايد بايد به اين اتفاق ناخوشايند از دو جنبه نگاه كنيم: يكي اجتماعي (كه همان مساله ديدن فروش كليه در افراد سالم و الگوبرداري از آن) و ديگري بعد رواني قضيه كه فردي است. شايد طبيعي باشد زماني كه از نظر اجتماعي به مساله‌اي پرداخته نشده، از نظر رواني هم تك تك افراد آمادگي پذيرش چنين مسائلي را نداشته باشند.

عياري: موافقم. شايد من در عمر كار سينمايي‌ام به كار هنر به شكل كاربردي نگاه نكرده بودم. حس مي‌كردم بدون تحميل كردن مفاهيم بايد فقط آنچه را در ذهن داريم به تصوير بكشيم. مفاهيم به شكلي خاص، نانوشته و تا حدي مرموز از ذهن سازنده اثر به مخاطب منتقل مي‌شوند و نيازي به واضح كردن فكر و پيام اصلي نيست اما در فيلم بودن يا نبودن حس كردم قضيه فرق دارد. در همان زمان گزارش‌ پيوندهاي قلب را دنبال مي‌كردم. تجربه موفق تهران، يعني همان مجيد بالغ‌تين كه خدا را شكر حالا 16سال است زنده است (يك سال بيشتر از فردي كه اولين بار توسط دكتر بارنارد پيوند زده شد) باعث شد تا حس كنم بايد فيلم كاربردي باشد تا شايد تحت تاثير اين فيلم تغييري در آمار اهدا ايجاد شود.

دكتر يداللهي: به نكته درستي اشاره كرديد؛ در واقع اصلا به موضوع اهداي عضو به شكلي كه بايد، پرداخته نشده و درباره آن فرهنگ‌سازي نشده است. ببينيد، خيلي از ما اصلا ممكن است تا آخر عمر با مساله اهداي عضو درگير نشويم يا اصلا به آن فكر نكنيم؛ مثلا هزار و يك اتفاق ديگري كه از كنارش مي‌گذريم و  اصلا روي آن توقف هم نمي‌كنيم كه حتي مي‌توانند مسائل و اتفاقات مهمي باشند... بنابراين بايد موضوع مطرح شود تا بتوان به ابعاد مختلف آن پرداخت و مساله را باز كرد.

عياري: حتي شايد درباره همين بحث مهم تجسم افراد از قضيه اهداي عضو كه در ابتداي بحث به آن اشاره كرديم هم بايد دقيق‌تر صحبت كرد تا ترس‌ها از بين بروند؛ ترس از جراحت، خون و...

*كه شايد در پزشكي قانوني شديدتر و وسيع‌تر از زمان اهداي عضو جسم متحمل زخم و جراحت مي‌شود.

دكتر يداللهي: دقيقا در ادامه بحث مي‌خواستم به همين موضوع اشاره كنم. گاهي خانواده‌ها حس مي‌كنند مرگ عزيزشان مشكوك بوده، درخواست كالبدشكافي مي‌دهند. در كالبدشكافي، جراحي بزرگ و وسيع انجام مي‌شود. علاوه بر اينكه بعد از نمونه‌برداري، اعضاي بدن معدوم مي‌شوند اما در اهداي عضو، با كوچك‌ترين جراحت (به ويژه اينكه بايد اعضا دچار آسيب نشوند) عضو برداشته شده و جاي جراحت بخيه مي‌خورد. بعضي از اين مشكلات، ناشي از تصويرها و تصورات نادرست ما از مسائل، به دليل عدم آگاهي يا اطلاعات ناكافي ما درباره مسائل است.

شايد يكي از كليدها، تجسم كردن درست ماجرا و به اصطلاح رسانه‌اي كردن قضيه باشد. از طرفي بيشتر ما وقتي حس كنيم براي انجام كاري تنها هستيم، حتي اگر به ما بگويند با انجام كاري به تنهايي قهرمان مي‌شويم با ترس و اكراه سراغ آن مي‌رويم. يا اصلا منصرف مي‌شويم. حالا اگر حس كنيم تنها نيستيم به آن كار رغبت پيدا مي‌كنيم. در اينجا هم شايد اين بحث مطرح باشد؛ يعني اگر بپذيريم و ببينيم كه تنها نيستيم و همه اعضاي بدن عزيز دچار مرگ مغزي‌شان را اهدا مي‌كنند، ما هم به جمعيت بپيونديم.

دكتر يداللهي: حرف شما درست؛ اما درباره تجسم كردن بگذاريد با يك مثال بيشتر توضيح بدهم. چند وقت پيش از همكارانم شنيدم كه امكان اهدا و پيوند زدن پوست صورت هم وجود دارد. خود من وقتي اين مساله را شنيدم، كمي مكث كردم چون حس كردم صورت عضوي است كه ما با آن رابطه حسي داريم؛ چراكه سال‌ها تمام عواطف و احساساتمان را با چهره‌مان به ديگران منتقل كرده‌ايم. از طرفي قبل از به خاك سپردن عزيزان، ما معمولا صورتشان را مي‌بينيم. اينجا براي من، نقطه توقف بود كه آيا اين عضو را هم اهدا كنم يا نه... . ببينيد براي من نوعي مساله اهداي عضو اينجا توقف داشت؛ براي فرد ديگري ممكن است روي اهداي قلب توقف داشته باشد. هر كسي بسته به «تجسمي» كه از ماجرا دارد، روي اهداي اعضاي مختلفش ايست مي‌كند.

شايد اينجا كمي به بعد عاطفي قضيه فكر كنيم؛ به اينكه اگر مثلا مادر يا خواهر يا همسرمان بخواهد اين صحنه را ببيند؛ چه خواهد شد؟ من نسبت به مادرم احساس مسؤوليت كردم اما بعد فكر كردم وقتي من رفتم و ديگر در اين دنيا نبودم، چه اشكالي دارد كه فرد ديگري شايد با چهره‌اي شبيه به من زندگي كند.

مي‌خواهم بگويم اگر قرار است مساله‌اي هم تجسم و تصوير شود، بايد به درستي تجسم شود تا افراد براساس آنچه اشاره كرديم، از نظر اجتماعي و رواني به تدريج آماده پذيرش شوند تا اينكه حتي با كنار آمدن با خودشان بتوانند اعضايي مثل پوست صورت را هم اهدا كنند.

عياري: كار فرهنگي و آموزش در همه زمينه‌ها ضروري است و تمامي ندارد. ما درباره بعضي مسائل رويايي صحبت مي‌كنيم يا اصلا حرف نمي‌زنيم؛ درست به عكس ديگر كشورها. مثلا فكر مي‌كنيم اگر در كشورهاي ديگر بستن كمربند ايمني به يك عادت‌- حتي در بچه‌ها- تبديل شده است، آنها از ما متمدن‌تر هستند؛ در حالي كه مساله، تداوم آموزش و فرهنگ‌سازي است. در آن كشورها، آموزش و فرهنگ‌سازي هيچ‌گاه تعطيل نمي‌شود. مساله مهم فراموش نكردن مساله آموزش است. آنها همه مسائل را به تصوير مي‌كشند، تجسم مي‌كنند تا همه با واقعيت‌ها، دقيقا روبه‌رو شوند و آموزش ببينند؛ اين يعني همان رسانه‌اي كردن قضيه و رسيدن به نتيجه مطلوب.

- اين ديدگاه‌ها- يعني ديدگاه افرادي مانند شما و دكتر- قابل انتقال است؟ فكر مي‌كنيد مي‌توان جامعه را به سمتي هدايت كرد كه همه به اهداي عضو- به گفته دكتر- به عنوان يك فرصت نگاه كنند و منتظر تشويق و تقدير هم نباشند. ساخت بودن يا نبودن‌ها يا انتقال مفاهيم از طريق شعر و ترانه يا ساخت آبي‌هاي آسماني اين اثر را دارد؟

عياري: من خيلي نااميدانه به قضيه نگاه نمي‌كنم؛‌ خيلي هم اميدوارانه به آن نگاه نمي‌كنم چون نمي‌توانم جايگاه و ظرفيتي بيش از ديگر هنرها، براي سينما و تلويزيون قائل باشم. با وجودي كه اين رسانه‌ها- به ويژه سينما- نافذترين هنرها هستند اما چنين وظيفه و چنين تواني را در هنر و سينما تصور نمي‌كنم.

خود من چنين تصوري نداشتم كه بعد از اكران بودن يا نبودن ناگهان جامعه متحول شود. انتظار من اين بود كه مثلا آمار هفت – هشت نفر اهداي عضو در آن سال ها به 16-15 نفر برسد. به معجزه فكر نمي‌كردم چون هميشه در ارتباط با كار سينما معتقدم سينما قرار است فقط به مخاطب تلنگر بزند و تو به واسطه فيلمي كه مي‌سازي، در سطح مخاطبان ميليوني خودت، اندك موجي ايجاد كني كه اين به معناي زنده بودن جامعه است و نشان مي‌دهد جامعه در سكوت و ركود نيست. به جز اين راجع به سينما اغراق است. شايد شبيه نقشي كه نمايشگاه‌ها در جامعه دارند؛ يعني ايجاد اندك تغييري در خمودگي مردم. اما مساله مهم، باورهاي مردم است كه نمي‌توان و نبايد باورهاي آنها را ناديده گرفت... .

دكتر يداللهي: شايد نقطه اثر، همين كار كردن و تمركز روي باورهاي همه ما باشد... .

- به چه شكلي؟ تغيير باورها؟

دكتر يداللهي: تغيير نه؛ جهت دادن به باورها. اگر افراد در زمان حياتشان به همه تاكيد كنند كه به اهداي عضوشان راضي هستند و كارت اهداي عضو هم داشته باشند (هر چند رضايت نزديكان ضروري است) مي‌توان به مساله پيوند اميدوار بود. درواقع اگر خود فرد به نزديكانش تاكيد كند كه «اگر دوست داريد من بعد از مرگم از شما راضي باشم، اعضاي من را اهدا كنيد»، اطرافيان حتي در آن شرايط سخت كه در فشار رواني و غم و اندوه به سر مي‌برند به ياد حرف عزيز دچار مرگ مغزي‌شان مي‌افتند و به اهداي اعضاي او رضايت مي‌دهند. اينجا همان نقطه‌اي است كه مي‌توان از بعد عاطفي قضيه، استفاده مثبت كرد. از طرفي مردم ما، مردم معتقدي هستند و دوست دارند رفتگانشان در آن دنيا از آنها شاد و راضي باشند. درواقع وقتي حس كنند با اين كار، او شاد  است؛ اينها هم شاد و راضي مي‌شوند.

- شايد به اين ترتيب قضيه نگراني از جهت جواب پس دادن به ديگران هم برطرف شود. مثلا اينكه آنها را سنگدل بدانند... .

عياري: يا در معرض اين اتهام قرار بگيرند كه براي اهداي اعضاي او پول دريافت كرده‌اند؛ يعني همين كه بگويند او خودش رضايت به اين كار داشت، خيلي از مشكلات برطرف مي‌شود.

- اين همان باورهاي عامه است كه به قول دكتر مي‌تواند جهت‌دهي شود. شايد ما اين نقطه‌اثرها را پيدا نكرده يا مي‌دانيم و روي آن كار نكرده‌ايم. براي جهت‌دهي به اين باورها بايد حركت‌هايي انجام داد. مثلا كمك گرفتن از هنرمندان در رسانه، يا صحبت كردن در اين‌باره يا نشان دادن كارت اهداي عضو و... اين قضيه حتما اثرگذار است. شايد آقاي عياري آماري از بالا رفتن آمار پيوند اعضا پس از اكران فيلم داشته باشند... .

عياري: حتما اين‌طور است اما درباره آمار، فيلم البته در زمان اكران سينمايي به دلايلي با وجود استقبال مخاطبان از پرده پايين آمد. اما به گفته دكتر ماندگار، بعد از دو بار نمايش فيلم در تلويزيون- يك بار در سال 82 و ديگري در سال 83- شاهد برخورد بهتري از سوي خانواده اهداكنندگان قلب بوديم.

دكتر يداللهي: انتخاب روزها يا مناسبت‌هاي خاص هم مي‌تواند ذهن جامعه را با مساله درگير كند... بحث مذهبي هم در اين بين قطعا تاثيرگذار است. اعتقادات مذهبي ما هر چند كمي با يكديگر متفاوت است اما همه ما به اصولي پايبند هستيم.

به همين دليل مي‌توانيم از افرادي كه به لحاظ مذهبي بين مردم نفوذ دارند، كمك بگيريم و از آنها بخواهيم در هر تريبون و رسانه معتبري كه امكان آن هست در اين‌باره صحبت كنند. مثل اتفاقي كه درباره «قمه‌زني» افتاد؛ يعني به جاي قمه‌زني، فرهنگ اهداي خون جايگزين شد. با يك تدبير بجا، رفتاري كه عوارض نامناسبي را به دنبال داشت، ممنوع و به جاي آن فرهنگ اهداي خون در ماه محرم پايه‌گذاري شد. اين تجربه موفق درباره خودكشي در بعضي مناطق هم تكرار شد. هر چند صحبت‌هاي روحانيون، اين قضيه را به صفر نرساند اما تاثير بسزايي در كاهش آمار خودكشي داشت. براي مساله اهداي عضو هم بايد از همين نقطه‌اثرها كمك گرفت.

 

---

منبع: سايت رسمي دكتر افشين يدالهي

  • گروه خبری : خبر جدید
  • کد خبر : 36700
کلید واژه
×

اطلاعات "Enter"فشار دادن

تنظیمات قالب